من ؛انسانم ،فقط همین
در جایی مصاحبه ای با یکی از اساتید حافظ پژوه را می خواندم که گفته بود:
"حافظ؛انسان کامل نبود بلکه کاملاً انسان بود."
(مردان تنهای شب، گفتگو با بهاءالدین خرمشاهی،سایت انسان شناسی و فرهنگ)
به عنوان یک روان شناس ،این تعبیر را بسیار جالب و گره گشا برای درک ماهیت دقیق تر رفتارهای انسان می دانم:آری هر یک از ما کاملاًانسان هستیم و قرار نیست انسان کامل بودن را از خود و دیگران انتظار داشته باشیم.رمز بهداشت روانی ما همین است که به دنبال این نباشیم که انسان کامل شویم بلکه بپذیریم کاملاًانسان هستیم با تمامی ضعف ها و قوت ها ،با همه ی خطاها و پذیرش خطاها ،با تمام ویژگی های انسانی.
اضطراب و خشم و افسردگی ناشی از این است که می خواهیم – و یا از ما می خواهند –"انسان کامل باشیم یعنی بدون خطا ،بدون شکست،بدون ضعف ،بدون ترس و .... در حالی که ما انسانیم و انسان بودن ما احتمال تمامی این ویژگی ها را پدید می آورد.
پس برای آرامش خود تلاش کنیم کاملاً انسان باشیم ،نه خدا،نه فرشته و نه حیوان فقط انسان.
نه فرشته ام ، نه شیطان ، کی ام و چی ام؟ همینم
نه ز باده و نز آتش ، که نواده ی زمینم
منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیده دم به دستم ، نه ستاره بر جبینم
منم و ردای تنگی که به جز «من» اش نگنجد
نه فلک بر آستانم ، نه خدا در آستینم
نه حق حقم ، نه ناحق نه بدم ، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم : ابلق! که به نیک و بد عجینم
نه برانمش ، نه در بر ، کِشَمَش ، غم است دیگر
چه بگویم از حریفی که من اش نمی گزینم؟
نزنم نمک به زخمی که همیشگی است ، باری ،
که نه خسته ی نخستین ، نه خراب آخرینم
تب بوسه ایم از آن لب ، به غنیمت است امشب
که نه آگه ام که فردا ، چه نشسته در کمینم
(شعر از حسین منزوی)
برچسب : نویسنده : abbas-salaria بازدید : 124